جای تو خالیست...

هزاران کلمه در جای خالی ات ریختم اما جای خالی تو پر نشد...!

هیچ چیز جای تو را پر نمی کند...

هیچ چیز.....!

تو از جنس بی نهایت بودی!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 23:20 نویسنده | goddess |



هر عملی را عکس العملی نیست!

اگر بود.....

عاشقانه های من...

بی جواب نمی ماند !!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 23:16 نویسنده | goddess |



نیمــه ی گـُمشــده ام نیستـی

که با نیمـه دیگــر

به جُستجـویت برخیـزم

تـــو...

تمـام گُمشـده ی منـی !

تمــام گـُمـشــده ی مَــن...!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 22:38 نویسنده | goddess |



امشب به جمع بندی آخر رسیده ام
تقدیر من و چشم تو ، هر دو سیاه بود

روی خوشی به حس زلیخا نشان نداد
یوسف اگر چه بر لبه پرتگاه بود

دست هوس ... و پیرهنی پاره ... در دلش ،
گفت ای خدا ! چه می شد اگر قصر ، چاه بود

آن روزها که عاطفه ریگی به کفش داشت
از گیر و دار عشق سرم بی کلاه بود

یک جفت کفش خسته و یک ساک منتظر
گویا بساط رفتن من رو به راه بود

پرسیدم و به پرسش من اعتنا نکرد
تردید داشت ... پاسخ او نیز - آه – بود

مردی غریب ضامن آهوی ما نشد
...
آری ، غزل – غزال دلم – بی پناه بود

شاعر : رضا کیانی

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 22:18 نویسنده | goddess |


 

به باغ شعرها

قدم که می گذاری

خارواژه ها هم شکوفه می دهند !

بگو چنین دم بهاری را

از کدام مسیحا عطا گرفته ای

باغبان ؟

پی نوشت: این را فقط برای تو نوشتم، فقط تو


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 12:27 نویسنده | goddess |


خود خواهـ ، خستهـ  ، بی شکیبــــ

اينـــ

همه‌ی آنـــ چيزیـــ استـــ

كه برايمـــ باقیـــ گذاشته‌اند

با منـــ مدارا كنـــ ،

بعداً

دلتـــ برايمـــ تنگـــ خواهد شد!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 12:24 نویسنده | goddess |



وقتی جهان
از ریشه ی جهنم
...
و آدم
از ریشه ی عدم
...
وسعی
از ریشه های یأس می آید.
وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل میکند
...
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را از هر طرف که بخوانی نان است...

user_wall_10959542

وقتی جهان از ریشه ی جهنم ... و آدم از ریشه ی عدم ... وسعی از ریشه های یأس می آید . وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل میکند... باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف که بخوانی نان است...

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 12:17 نویسنده | goddess |


همیشه باید کسی باشد
که معنی سه نقطه‌های انتهای جمله‌هایت را بفهمد
همیشه باید کسی باشد
تا بغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه‌ات بفهمد
باید کسی باشد
... ...
که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد
کسی باشد
که اگر بهانه‌گیر شدی بفهمد
کسی باشد
که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن
بفهمد به توجهش احتیاج داری
بفهمد که درد داری
که زندگی درد دارد
که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ بوسیدنش
برایِ یك آغوشِ گرم تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد
همیشه
...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 12:14 نویسنده | goddess |


کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد....
و حتی ذهن ماهیگیراز قلاب می ترسد....
گرفته دامن شب را سکوتی آچنان مبهم،
که اشک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسد....


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 22:45 نویسنده | goddess |


 

خدایا : تمام " خنده های تلخ " امروزم را می دهم ، ،                                    
فقط یکی از آن" گریه های شیرین" کودکیم را پس بده...
 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 22:41 نویسنده | goddess |


دلم تنگ است
تنگ کودکی معصوم!
تنگ خنده ای از ته دل!
تنگ حالی که نمیفهمیدمش!
تنگ خدایی که نمیدیدمش, بس بود!!
تنگ بودن با یاران!
تنگ نجوای شبانه ای که روی زمین نبود!
پاهایم تنها و بی کس قدم بر می دارند!
دستانم در گرمای یکدیگر سرد میشوند!
دلم تنگ است...

user_wall_9465065

دلم تنگ است تنگ کودکی معصوم! تنگ خنده ای از ته دل! تنگ حالی که نمیفهمیدمش! تنگ خدایی که نمیدیدمش, بس بود!! تنگ بودن با یاران! تنگ نجوای شبانه ای که روی زمین نبود! پاهایم تنها و بی کس قدم بر می دارند! دستانم در گرمای یکدیگر سرد میشوند! دلم تنگ است...

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 22:37 نویسنده | goddess |



پشت تنهایی من كه رسیدی گوش هایت را بگیر!
اینجا سكوت، گوش تو را كر می كند
اما چشم هایت را باز كن!
تا بتوانی لحظه لحظه های اعدام ثانیه ها را نظاره كنی
هجوم سایه های خیال
سراب های بی وقفه ی عشق
تك بوسه های سرد و فریادهای عقیم جوانی
منظره ای به تو می دهد كه می توانی تنهایی مرا به خوبی ترسیم كنی
!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 22:34 نویسنده | goddess |


آه مگذار
دستان من آن
اعتمادی كه به دستان تو دارد
به فراموشیها بسپارد
.

آه مگذار
كه مرغان سپید دستت،
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

من چه میگویم ، آه
...
با تو اكنون چه فراموشیها ،
با من اكنون چه نشستنها ، خاموشیهاست

تو مپندار
كه خاموشی من
هست برهان فراموشی من

user_wall_10471729

آه مگذار دستان من آن اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد. آه مگذار كه مرغان سپید دستت، دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد من چه میگویم ، آه .. با تو اكنون چه فراموشیها ، با من اكنون چه نشستنها ، خاموشیهاست تو مپندار كه خاموشی من هست برهان فراموشی من

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 22:32 نویسنده | goddess |



هِی تــــو!!!!!!!

نجاتم بــدِه دارم درمیانِ امواجِ خیالت غــرق میـــشَوَم


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 23:36 نویسنده | goddess |




دلم برای کودکیم تنگ شده ....

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم ، همه آدم ها را دوست داشتم ،

مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن     "تناردیه" کینه به دل می گرفتم  !

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود ......

دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم !

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم !

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود .

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 23:31 نویسنده | goddess |




من تو را نمی سرایم ...

تو ...

خودت در واژه ها می نشینی ..!

خودت ...

قلم را وسوسه می کنی ...

و شعر را بیدار می کنی ....


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 23:29 نویسنده | goddess |


 

 

کمی آرامتر سکوت کن...

 

صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد!!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 23:9 نویسنده | goddess |


من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را


من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است


می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم


می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش


گرچه تو, تنهاتر از من می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی


آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 11:38 نویسنده | goddess |



می آیی ... می روی ... و فقط یک سلام ...

و گاهی یک خداحافظی

نه ... این انصاف نیست ...

من و یک دنیا عشق ... تو و یک دنیا بی تفاوتی ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 11:26 نویسنده | goddess |


این تنهایی نیست که از آن می ترسم

ترسم از این توهم است...

که در نبودنم

گاه دیوانه وار

سرت را از فرط بی قراری هایت

و از ترس دیدن تمام نبودنم

به دیوار خواهی کوبید...

آیا خواهی کوبید؟؟؟


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت | 11:23 نویسنده | goddess |


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد